بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 10
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله محمد و آل الطاهرین
قصّهى عجیبى از خواب مغناطیسى
روزى دو نفر از افراد متدیّن که هر دو داراى روحى بسیار قوى و فوقالعاده با نفوذ بودند و هر
کدام دهها نفر را تخلیهى روح کرده و به «خواب مغناطیسى» برده بودند، بدون آنکه یکدیگر را در این خصوص بشناسند به منزل ما آمدند، من که هر دوى آنها را خوب مىشناختم مایل بودم که آنها را به هم معرّفى کنم، ولى مىخواستم به طور طبیعى و با بصیرت و آشنائى روحى آنها یکدیگر را بشناسند، لذا از یکى از آنها سؤال کردم: تازه چه خبر؟
او گفت: اخیرا به موضوع مهمّى دست یافتهام و آن این است که من مىتوانم «اکسیر»(مىگویند «اکسیر» گردى است که اگر به هر فلزى، مختصرى از آن را بزنند آن فلز طلاى بسازم.)
آن دیگرى گفت: ممکن است نسخهاى از این کشف مهمّتان را به من بدهید.
او گفت: نه من تصمیم دارم که نسخهاش را به احدى ندهم.
دیگرى در جواب گفت: ما هم شما را الآن خواب مىکنیم و روحتان را در اختیار مىگیریم و نسخهى اکسیرتان را به آسانى از شما دریافت خواهیم کرد.
او گفت: من هم قبل از آنکه شما مرا به خواب کنید، شما را به خواب مىکنم و نمىگذارم که مرا به خواب کنید تا اکسیرم را از من بگیرید.
در پى این گفتگو آنها حالت جدّىترى به خود گرفتند و از من تقاضا کردند که درِ اتاق را ببندم و کسى را راه ندهم تا آنها مشغول کار شوند.
من هم چون آنها مهمان بودند خواستهشان را عملى کردم، درِ اتاق را بستم و به حالات آنها نگاه مىکردم.
این دو نفر حدود نیم ساعت با اعمالى که معمولاً موقع خواب کردن دیگرى انجام مىدهند مشغول کار بودند ولى نتوانستند یکدیگر را حتّى براى یک لحظه هم خواب کنند.
امّا آنها جدّا خسته شده بودند و حالت ضعف فوقالعادهاى به هر دوى آنها دست داده بود، سپس آنها قدرت یکدیگر را ستودند و از آن به بعد با هم رفیق شدند و از خواب کردن یکدیگر منصرف گردیدند. من سابقهى هر دوى آنها را داشتم و مىدانستم که تقریبا با صرف ده دقیقه وقت حتّى افراد با قدرت را مىخوابانند و روح آنها را در اختیار مىگیرند امّا اینجا چون هر طرف مثل دیگرى قوى بود، نتوانستند آن کار را بکنند.
روزى یکى از این دو نفر، یعنى همان کسى که مىگفت: مىتوانم «اکسیر» بسازم باز به منزل ما آمده بود و چون او غالبا به خاطر بعضى از مسائل معنوى در منزل ما در گوشهاى مىنشست و ساکت بود و تنها به رفت و آمد افراد نگاه مىکرد و سخنان آنها را گوش مىداد و چیزى نمىگفت و اکثرا دوستان فکر مىکردند او چیزى نمىداند، لذا بعضى که او را نمىشناختند در حضور او
بعضى ادّعاها را مىکردند و او را گاهى به حرف مىآوردند.
یک روز جوان بیست و پنج سالهاى که تازه در این راهها قدم گذاشته بود به من گفت: من مىتوانم دیگرى را به خواب کنم و روح او را در اختیار بگیرم. من (استاد)هم خواستم شوخى کنم گفتم: پس شما همین آقا را (اشاره به همان مردى که به قول خودش «اکسیر» مىساخت) که تقریبا چرتى و نیمه خواب است، خواب کنید و روح او را در اختیار بگیرید.
او گفت: نه من هر کسى را که نمىتوانم بخوابانم، اگر بچّهى کوچکى باشد که تقریبا ده سال بیشتر نداشته باشد او را مىتوانم خواب کنم. من مقدارى او را نصیحت کردم و به او گفتم: چه بهتر که شما فعلاً مشغول درس خواندن باشید و به این زودى وارد این کارها نشوید زیرا ارزش علم چنین و چنان است و بالأخره من با او گرم حرف زدن بودم و از این گونه سخنان براى او گفتم که ناگاه دیدم آن جوان به خواب رفته و حتّى صداى خورخورش هم بلند شده است.
من به آن دوست به اصطلاح «اکسیر»سازمان نگاه کردم دیدم زانوهایش را در بغل گرفته و سرش را روى زانویش خم کرده و با چشم بىحالى در حالى که مختصر تبسّمى در لب دارد به آن جوان نگاه مىکند.
من به او گفتم: شما او را به خواب کردهاید؟
او سرى تکان داد و گفت: بله مىخواهم ببینم این کار را از که یاد گرفته است؟
سپس از من پرسید: ضبط صوت دارید؟ گفتم: بله.
گفت: آن را بیاورید، مىخواهم صداى این جوان را ضبط کنم.
من ضبط صوت آوردم و او به طور عادى نشست و سؤالاتش را از او
شروع کرد، اوّل از او پرسید: این کار را از که یاد گرفتهاى؟
او هم بدون معطّلى گفت: از فلانى.
او گفت: الآن مىروى نزد او و از او مىخواهى که کاملش را به تو یاد بدهد تا بتوانى غیر از اطفال، دیگران را هم بخوابانى.
آن جوان گفت: چشم و مدتّى ساکت ماند، سپس گفت: استادم مىگوید بقیّهاش مربوط به خودت مىباشد، باید روحت را تقویت کنى تا بتوانى هر کس را که مىخواهى به خواب کنى.
به او گفت: از استادت بپرس که بهتر این است من به این کارها بپردازم یا طبق آنچه که فلانى (نام مرا برد) مىگوید من به درس و بحثم بیشتر مشغول باشم؟
آن جوان گفت: استادم مىگوید بهتر این است که درس بخوانى و این کارها را ترک کنى.
در این موقع این شخص آن جوان را با حرکات دست بدون آنکه دستش را به او بزند از آن خواب بیدار کرد و ضبط صوت را براى او باز نمود و او را متوجّه وظیفهاش کرد.
لینک دوستان
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک